هر میوه ای نتیجه ی کشته ی انسان است **
مقدمه
در این حکایت ماجرای عبرت آموزی روایت می شود از کسی که در جوانی با زنی ارتباط نامشروع داشته و طبق قانون سوم نیوتن (قانون عمل و عکس العمل) در سن پیری حاصل کشته ی خود را می بیند
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
به انگشت خود چون زنی بر دری ؛
به مشتش زند بر درت دیگری !
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
چنان لذت که در ترک گناه است
قیاسش با دمی خوش اشتباه است
چه سود آن لذتی در ساعتی خوش
که عمری در پی اش اندوه و آه است
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
آخرین تغییرات:
توسطحسین مفیدی فر
نسخه چاپی شعر
اگر بذر جو کِشته ی مردم است
کجا حاصلش در جهان گندم است؟!
که قانون دنیا چنین است و بس
به جز کشته را کی درو کرده کس؟
ولی غالبا ما از این غافلیم
علی رغم این نکته، بد عاملیم
شبی در خیابان کنار مسیر
بدیدم به کنجی یکی مردِ پیر
پریشان و گریان و افسرده بود
تنش زنده، امّا دلش مُرده بود
بپرسیدمش گریه ات بهر چیست؟
پریشانی ات از بدی های کیست؟
بگفت این زمان درد سختی مراست
چه گویم که این لحظه مرگم سزاست
برو تا بمیرم به درد و عذاب
که دنیا به روی سرم شد خراب
چنین ابتدا طَفره رفت از بیان
ولی بنده ماندم برش همچنان
کنارش نشستم نظیرِ رفیق
به دلداری اش لب گشودم دقیق
به اِصرارِ من عاقبت لب گشود
چنین راز و اسرار خود رو نمود
بگفت: « آن زمانی که بودم جوان
زنی شد رفیقم به شکل نهان
به هر شب که شوهر به منزل نبود
و یا هر زمانی که مشکل نبود،
به خلوت به همراه زن می شدم
جفاکار و قانون شکن می شدم
همان دوره آن زن یکی بچه داشت
که او را به گهواره اش می گذاشت
به یادم بیاید شبی چونکه من
در آن خانه بودم به همراه زن
بشد بچه بیدار و قدری گریست
بدیدم که اکنون مرا چاره نیست،
ملایم زدم پا به گهواره اش
لذا شد همین پا زدن چاره اش
تکان چونکه دادم چنین بچه را
بخوابید و شد ساکت و بی صدا....
از آن صحنه سی سال ِ دیگر گذشت
دگر باره دیدم همان سرگذشت
که دارم خودم این زمان دختری
که بودش یکی بچه و شوهری
ولی او که داماد سر خانه بود
به همراه ما زندگی می نمود
شبی پیش از این آمدم از سفر
برفتم به منزل به وقت سحر
ولی چونکه دامادم آن شب نبود
ندانی که دختر چه ها می نمود!
بدیدم کسی نزد آن دخترم!
نگنجد چنان صحنه در باورم!
چنین دختر و یارِ بدکاره اش،
ولی بچه گریان به گهواره اش،
پسر مثل من حین آن کار بد
به گهواره می زد که خوابش برد !
چنان صحنه ای چونکه دیدم به چشم
دلم پر شد از آتش و سوز خشم
در آن لحظه خونم بیامد به جوش
زدم داد و کردم بر آنها خُروش
پریدم میان و زَدَم آن پسر
بلایی بپا شد از آن بی پدر
از آن داد و بیداد ما شد شلوغ
بشد خانه ی عمر من بی فروغ
رفیقان و همسایگان آمدند
محل هر که بودش در آن آمدند
لذا آبرویی برایم نماند
که آن مهر ننگی به رویم نشاند
همان قصه را چونکه داماد من
شنید از طریق دو صد مرد و زن،
به حق، دخترم را طلاقش بداد
فقط ننگ و خفت برایم نهاد
لذا در تعجب شدم از جهان
که باشد مکافات انسان در آن
خودم پس بدانم که این از من است
از آن تخم باطل مرا خرمن است
به انگشت خود چون زنی بر دری
به مشتش زند بر درت دیگری!»
همین گفت و دیگر کلامی نگفت
سرش را به زانو نهاد و بخفت
کنارش نشستم منم ساعتی
نکردم ولی بعداز آن صحبتی
چه گویم؟ که جای بیانی نبود
مرا هم به تسکین توانی نبود
به یادم بیامد کلاس فیزیک
که دارد بشر را قوانین نیک
به قانون سوّم نیوتن بگفت
که عکس العمل با عمل بوده جفت
عمل هر چه، هر کس، به هر جا کند
چه خوب و بد و زشت و زیبا کند،
بود بهر آن کشته عکس العمل
جهان می زند فن او را بَدَل
طبیعت مُرتّب چنین گفته است
به هر لحظه بر ما همین گفته است
که هر کِشته ای حاصلی می دهد
جهان اَجرِ هر عاملی می دهد
جهان گِرد و هر کار زیبا و زشت
به سوی بشر پس دهد سرنوشت
اگر کرده ای هر کجا خیر و شرّ
نشین تا بیاید زمانی به سر
زمانی مسیر عمل کوچک است
زمان بهر برگشتِ آن اندک است
و یا در دِرو کردن کِشت و کار
بشر تا قیامت بَرَد انتظار
به هر گونه پس حاصل کارِ ما
به روزی رسد پیش انظار ما
نه تنها عمل های ما می رسند،
که نیّات ما هم جدا می رسند
لذا هرکه فعلِ بدی کرده است،
برایش جزایی پس پرده است
نشیند که روزی ببیند جزا
به هر کار زشت و گناه و خطا
مگر آنکه با توبه جبران کند
به جای بدی خیر و احسان کند
دگرگون کند توبه آن کارِ زشت
عوض می کند قصه ی سرنوشت
مُبَدّل کند توبه هر کارِ بد
همانند کودی که گُل می دهد
ولی چونکه گاهی نمایی صواب
شوی بعداز آن روی ظاهر کباب
تو شاید کسی را نمایی کُمک
ولی آیدت جای نیکی کُتک
یقین لایقی تا بهایت دهند
که از مهر و عزت عطایت دهند
ولی خیل مردم گذر کرده سهل
به جای تشکر زنندت به جهل
در اینجا برایت سه اجر و جزاست
که محفوظ و باقی به نزد خداست
یکی از عمل آنچه کردی چنان
دگر جای بد کردنِ دیگران
یکی هم به صبرت که مخصوص توست
که نادِم نگردی به کارِ دُرُست
بهشت و جهنّم همین کارِ ماست
به پندار و گفتار و کردار ماست
عمل های نیکو یقین در جهان
بسازد فضاهای پاکِ جنان
اگر هم کسی آورد نا صحیح
جهنم شود باطن آن قبیح
گناهان کثافات اهریمن است
که چون شعله بر قلب و جان و تن است؟
بهشت خدا بهر پاکان بُوَد
جفا پیشه همرنگ شیطان بُوَد
کسی چونکه خواهد به رضوان رود
بُوَد لازمش پاک و تابان شود
که پندار و گفتار و کردار زشت
حجابی شود بین جان و بهشت ؟
لذا هر که در شعله افتاده است
بر او این جزا حکم سمباده است
همانند لیفی به همراه آب
بَرَد از دِلت چرک هر ناصواب
از این رو کسی چونکه سختی کشید،
مکافات اعمال خود را بدید،
بُوَد لازمش حمد و شُکر از خدا
که در دار دنیا دهندش جزا
و الا به عُقبی که مشکل تر است
چه کس را تحمل در آن محشر است،
که یک روز آن بوده سالی بلند
به هر فاسق و عاصی و خودپسند
بلای جهان جملگی اندک است
عطایای آن هم یقین کوچک است
سزا بوده شُکر و تحمّل به درد
که از شُستنش کی برنجیده مَرد؟
اگر لیف حمّامی ات بر تن است
بگو پس بِبَر آنچه ننگ من است
برای قیامت دلیلی بس است
مگر آنکه در آن طرف ناکس است
اگر آدمی خیر و احسان کُند
توجه به فرمان یزدان کند،
بسا او نگیرد جزا در جهان
لذا لازمش بوده قصر جنان
و یا ظالمی مثل « صدام » پست ،
جزایش به دنیا مگر ممکن است ؟
اگر مجرمی کُُشته یک تن یقین،
نمایی قصاصش به قانون دین
ولی آنکه چندین نفر کشته است
قصاصِ یکی شان بر آید به دست،
مجازات ظلمش به آن مابقی
به جایی دگر می رسد بر شقی
لذا آخرت آن سرای جزاست
که حاکم در آن حُکمِ عدلِ خداست
ولی ای خدا جان! به روز حساب
مرا با عدالت مکن در عذاب
اگر با عدالت حسابم کنی
یقین در جهنم عذابم کنی
ولی می کنم توبه از هر بدی
امیدم بُوَد رحمت ایزدی
عطا کن به من وقت و توفیقِ آن
که جبران کنم هر بدی در جهان
امیدم فقط فضل و احسان توست
که چشمم درخشان به غفران توست
ولی چون که بخشی مرا ای کریم
عطا کن مرا پس مقامی عظیم
مقامم عطا کن ، مقامِ رضا
شوم شیعه ای از « امامِ رضا(ع) »
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دیدگاه و پیام شما
نظر توسط محمد چاکر الحسینی
حکایت تاخ وشیرینی بود تلخ از اینکه چه کردیم با خود وعمر را به باد دادیم وشیرین از اینکه شاید تلنگری باشد وبه خود أئیم وبفهمیم که چه باید ؟ خدوند عاقبت همه ما را بخیر بفرماید واززحمات شما متشکرم؛
نظر توسط Mofidifar Admin
ممنونم از لطف حضرتعالی و ابراز محبت تان
خداوند عاقبت همه ی ما را ختم به خیر کند ان شاءالله