زنگ انشا در کلاس اختلاس
مقدمه
در این حکایت منظوم سیستم فاسد اداری کشور ایران به نقد کشیده شده و جریان اختلاس های ملیاردی ترسیم شده است
آخرین تغییرات:
توسطحسین مفیدی فر

مکتبی در دیار خوبان است
افتخاری برای ایران است
پایه ی آن به گُرده ی مردم
خرج آن از سپرده ی مردم
آن دبستان کند به درسی چند
هر گدا را دو روزه ثروتمند
بهر آنان مدارکی جعلی
منتشر کرده بهتر از اصلی
مدرکش فوق سطح دانشگاه
معتبر بین عده ای خود خواه
هر کلاسش برای هر منظور
گشته تأسیس و پرورد مأمور
فی المثل آن یکی که معروف است
نام آن « اختلاس مکشوف » است
این کلاس و نوابغ اش، کامل
نام شاگردِ اوّلش، « فاضل»
تایرِ هوش او پُر از باد است
مثل فامیل او « خداداد » است
کار او شد ولی چه بد فرجام
طفلکی گشته نوجوان، ناکام
مُردنش از عیوب قانون بود
اشتباه از جناب قارون بود
گر بخواهد چنین کُند قانون
مفسدان را چنین کند مدفون،
یک نفر زنده هم نمی ماند
تا که حُـکـم بقیه را خواند
از همین رو پس از غم فاضل
حکم کشتن شود به کل باطل،
تا دبستان شان دهد هر روز
نخبگانی چنین جهان افروز
همکلاس زرنگ او « شهرام »
کرده با رشوه هر کسی را رام
او برای رضایت یزدان
رشوه ها می دهد به مسئولان
تا که غارت کند به آسانی
ثروت بی حساب ایرانی
مابقی هم زرنگ و با هوشند
مردمان را سه وقته می دوشند
بچه هایی به هر جهت آزاد
هر یکی خود، خدای استعداد
شخص « قارون» معلم آنهاست
او زرنگ و به کارِ خود داناست
ذره ای زشتی اش نمایان نیست
غیر از او خبره در دبستان نیست
او خودش هم مدیر و هم ناظم
می کند هرچه می شود لازم
وضع قانون به دست او باشد
پیچ هر فتنه شست او باشد
او که مامور انگلستان است
مجری نقشه های شیطان است
پس کند بر جماعتی تدریس
راه و رسم و طریقت ابلیس
کرده بنیان زیاده خواهی را
کرده احیا بساط شاهی را
می کند کج روی چنین مرسوم
تا شود رزق مردمان مسموم
پرورش می دهد جوانانی
مجری اختلاس پنهانی
چونکه آینده دست ایشان است
طالع این وطن درخشان است!....!؟
زنگ انشا در آن دبستان بود
صحبت از کار و شغل ایشان بود
شد سؤالی چنانچه باشد مُد
«ای عزیزم چه کاره خواهی شد؟»
«خاوری» همکلاس « شهرام» است
بچه ای با وقار و آرام است
او بیامد دو صفحه انشا خواند
شرح برنامه های خود را خواند
با سپاس از معلم و تعظیم
کرده آینده را چنین ترسیم:
« پول و ثروت علاج هر درد است
نردبانی برای هر فرد است
شغل انسان اگر بسازد پول
می شود آدمی یقین مقبول
بنده هم می روم پیِ کاری
تا بیابم دلارِ بسیاری
بلکه من هم رسم به مقصودم
شُهره گردم کنار معبودم
پول مردم سپرده در بانک است
حاصل نفت شان دراین تانک است
با زد و بند و حیله و ترفند،
از طریق رفیق و خویشاوند،
می رسم تا ریاست بانکی
طبق قانون رایج یانکی
بانک ملی که غُول ایران است
بهترین جا برای جولان است
گر نشد، ملت و تجارت هست
در سپه هم مجال غارت هست
می روم در یکی شوم مسئول
تا بریزم به هر حسابم پول
گور بابای مردم و قانون
زیر پا هر دو را کنم مدفون
تازه هر جا خلاف آداب است
پیچ قانون به دست ارباب است
تا زمانی که رو شود دستم
بر سر کار و پُستِ خود هستم
اختلاسم اگر عیان گردید
بنده را کس نمی کند تهدید
چون به محضی که قصه ام شد فاش
من به دستور عده ای کلاش
با هماهنگی شریکانم
در فراسوی مرز ایرانم
پس هراس از فشار قانون نیست
این میان کس حریف « قارون » نیست
کشوری خَر تُو خَر که ما داریم
در فنا فرصت بقا داریم....
چونکه پُر شد حساب من از ارز
بی جهت در وطن نگردم هرز
تا که قانون به خواب و رویایی است
چاره ام در جواز و ویزایی است
با گرین کارت و یاری همراز
می کنم سوی قبله ام پرواز
می روم در تورنتو یا لندن
جان خود را چنین به در بُردن
می برم ارز خود به صرافی
تا خرم بنز و قصر اشرافی
راحت و با بساط آرایش
می شوم غرق عیش و آسایش
روز و شب پس صفا کنم آنجا
شکر و حمد خدا کنم آنجا
در کنار عیال و فرزندم
پس به ریش بقیّه می خندم »
آن معلم برای او کف زد،
ملتی پشت بانک او صف زد!....!؟
ببخشید که اینهمه طولانی بود
.....
دیدگاه و پیام شما