غریبی و تنهایی عاشق در دیار خویش

مقدمه

در اینجا از تنهایی و بی کسی عاشق سخن به میان آمده است

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
آخرین تغییرات:
توسط
نسخه چاپی شعر
روز و شب تنها دراین دنیای سرد
بی تو می سوزم میان رنج و درد
در میان درد و غم بیچاره ام
بهر درمان در جهان آواره ام
من غریبم بی تو با اقوام خویش
آشنا گردیده ام با زجر و نیش
همچنان طفلی دراین شهر غریب
می روم هر سو به دنبال حبیب
کودکی بی بنیه ام در سوز و تب
گریه شد تنها سلاحم روز و شب
کس نمی فهمد دلیل گریه ام
ناامید از مردم و خیریه ام
هر طبیبی عاجز از درمان من
جملگی بیگانه با جانان من
کس نمی داند که را گم کرده ام
جز تو من کی رو به مردم کرده ام
راز ما هرگز نگنجد در سخن
غیر جانان کس نفهمد حال من
حاجتم تنها تو می دانی و بس
جز تو هم میلم نمی باشد به کس
پس سکوتم از بیانم خوشتر است
غیر از آن محفل که در آن دلبر است
ای تمام آرزوهای دلم
چاره کن الساعه کل مشکلم
طاقتم دیگر سرآمد ای عزیز
از وفا باران مهرت را بریز
کن دوا هر دردم از لبخند خویش
تلخی کامم ببر با قند خویش
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ای که مرا دلبر و جانان تویی
بر دل و جان حاجت و درمان تویی
ای که تو هستی همه ی حاجتم
چاره ی این حالت ناراحتم
کی تو مرا دیده و درمان کنی؟
چاره ی این حال پریشان کنی؟
گرچه در این مهلکه بی یاورم
حاجت خود نزد کسی کی برم؟
بنده نه یک آدم هرجائی ام
بی تو فقط طالب تنهائی ام
از همه دلگیر و فراری شدم
همسفر گریه و زاری شدم
خسته شدم از خود و این زندگی
از غم و شیدائی و درماندگی
کی شود این غصه و دردم تمام؟
کی شود این قصه ی سردم تمام؟
ماتم هجران به دلم خنجر است
مرگ من از اینهمه غم خوشتر است
پس تو دعا کن که بمیرم در این
درد و غم و غربت و حال حزین
یا تو بیا بند غمم پاره کن
مشکل بی حد مرا چاره کن
ای که تویی چاره ی هر مشکلم
کن نظری روی وفا بر دلم
تا که از این مهلکه راحت شوم
با نظری غرق عنایت شوم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

دیدگاه و پیام شما

از اینکه دیدگاه خود را به اشتراک می‌گذارید، سپاسگزاریم.

نظر توسط میثم

عالی درودبرشما

نظر توسط Mofidifar Admin

سلام بر شما
ممنونم از لطف حضرتعالی و ابراز محبت تان

سلامت و کامروا باشید ان شاءالله