بستان جمال جانان * "

جان فدای لب نوشت که عجب شیرین است
مهر لبخند تو هر درد مرا تسکین است
زلف تو سنبل و نرگس گل چشمانت باد
گل مژگان تو چون برگ گل نسرین است
گونه های تو که باشد گل خوشبوی لطیف
ناز گلبرگ لبانت که چنین رنگین است
سرخی جام لبانت شده از خون دلم
این طرف بین دل زارم که از آن خونین است
از گل سرخ لبت بوسه ی نابی برسان
به که این باده ی رنگین چه خوش و نوشین است
گل نیلوفر و سوسن نبود چون تو لطیف
بی تو بلبل به گلستان جهان غمگین است
بلبل عشق دل از روی تو شد عاشق و مست
از گل و شهد لبانت عطشش چندین است
این عجب کی بود از اینکه شدم عاشق یار
هر که بیند گل روی تو سزایش این است
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
سروده ی ۱۳۷۰
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
در بهاریم و گلستان و چمن معبر ماست
خرمی هم همه در مملکت و سنگر ماست
سبزی دشت و نسیمی خوش و این جوی روان
دامنی چرخد و لرزان دل خوش اختر ماست
در نسیمی گل نیلوفر و سوسن نکنند
اینچنین جلوه که گلچهره ی نیلوفر ماست
متحیر نه فقط گشته دل از رقص خوشش
که طبیعت همه مات از گل دل پرور ماست
شاد و آزاد و خوشیم از قدم یار عزیز
این همه خرمی از یار پری پیکر ماست
پیر واعظ چه پسندد به جهان بر تو امید
گو به جز فکر نگارم نه کسی در سر ماست
از که گویم سخنی جز رخ جانانه ی ناز ؟
گو به جز دلبر جانان چه کسی در بر ماست؟
شیخ بیچاره هراسان شده از محشر خویش
ما خوشیم از رخ جانان که خودش محشر ماست
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دیدگاه و پیام شما
نظر توسط محمد چاکرالحسینی
خودش بدهد مزد کار
کامروا باشی
در پاسخ به محمد چاکرالحسینی
نظر توسط Mofidifar Admin
ممنونم
از خداوند متعال می خواهم که به مراد دل تان برسید
شاد و سلامت باشید ان شاءالله