کلاه شرعی **
مقدمه
شرح ماجرای شخصی که علی الظاهر مومن است اما برای فرار از ادای دین به کلاه شرعی متوسل می شود
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
آخرین تغییرات:
توسطحسین مفیدی فر
نسخه چاپی شعر
یکی چون به سالی تِجارت نمود
فراوان رسیدش از آن نفع و سود
لذا چون بر او سالِ خُمسی رسید
دُیون زیادی به گردن بدید
برای همین، خمس مالی که داشت
تمامش به ظرفی سفالی گذاشت
در خُمره را هم به خوبی ببست
که مرجع نفهمد چه در خمره هست
ببردش به نزد «ولی امر» خویش
به تکریم و عزت نهادش به پیش
بگفت : این یکی خمره در طول سال
برای خدا مانده از خمسِ مال
ولی چون همین خمره بهرِ عیال
بُوَد یادِگار از زمان وصال،
بدان او زن است و همین تکّه چیز
که باشد برایش مهم و عزیز
لذا پول آن را معادل بگیر
ولی پس ده این خمره ی دلپذیر
« ولی امر» او هم قبولش نمود
گرفتش بها خمره را هر چه بود
برای مَثَل صد ریالش بداد
چنین دِِین خود را خیالش بداد
سپس خمره با محتویات آن
به شادی ببردش به منزل دوان
به نزد خودش او زرنگی نمود
که صدها برابر چنین بُرده سود
خیالش خدا را دهد او فریب!
امان از جهالت به این حد عجیب!
ولی او همان شب به هنگام خواب
بدید از قضا روز حشر و حساب
همان خمره را هم در آنجا بدید
که بر طبق فرمان رب حمید،
ملک تاجر قصه ی ما نهاد
در آن خمره، بعدا درش را نهاد
ندا آمد از ذوالجلال مجید
که این خمره را سوی دوزخ برید
لذا تاجر ما که در خمره بود
به حال تضرع زبانش گشود
بگفت : ای خدا من که در زندگی.
مداوم نمودم تو را بندگی
چرا حاصلم این زمان گشته نار؟
شدم با جفا پیشه گان همجوار؟ ....»
پیاپی بزد مردِ بیچاره داد
که اینجا نباشد مگر عدل و داد؟
که من آدم مؤمنی بوده ام
خودم را به زشتی نیالوده ام
چرا پس مرا سوی دوزخ برید؟!
مگر ای ملائک شماها کَرید؟
یکی از ملائک جوابش بگفت
که ای مرد نادان نزن حرفِ مفت
که ما جملگی خمره را حاملیم
و از محتویات آن غافلیم
لذا خمره را چون به دوزخ نهاد
در آن پخته شد تاجر کج نهاد
در آن لحظه از خواب غفلت پرید
خودش را درون اطاقش بدید
به پا چونکه شد تاجر از خواب خویش
دگر باره شد سوی آداب خویش
به سوی « ولی امر» خود رو نمود
بدادش وجوهات خود هر چه بود
خدا بر تمام جهان ناظر است
به هر جا روی او در آن حاضر است
کلاهی اگر بر سر خود نهیم
و یا آنچه در راه حق می دهیم،
نباشد خدا غافل از ذره اش
به زودی دهد بر بشر بهره اش....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دیدگاه و پیام شما